امروز در واقع دیروز ساعت ۶ صبح خوابیدیم با همسر جان خعلییی رومانتیک
🤔عاقو داشتم یک خواب قشنگی میدیدم یک خواب قشنگی میدیدم که نگو
یهو حس کردم بین خواب بیداریم سرمم رو دست اقاییمه 😑
یکم دقت کردم دیدم داره بیدارم میکنه 🤔
گفتم چی شد چیتو شد؟
با چشمای نیمه باز بهم گفت اب قند بیار 😣
گفت ۳ بار تا الان رفتم برم دسشویی وسط راه خوردم زمین😂
ناموسا فک نکنین من اول داشتم ب این فک میکردم ک اگه افتاد وسط راه اونم ۳ بار با چ بنیه ای برگشته
اگه من جاش بودم ب جا اینکه ۳ بار برم بخورم زمین برگردم
همون دفعه اول از جام بلند میشم میرفتم دسشویی😂
هیچی عاقو ... بعد از این افکار در هم ریخته من حس کردم فشار منم افتاده پس تلو تلو خوران رفتم سمت یخچال اب برداشتم
شکر پاش ک نصفشو نثار فرش کردم تو راه برگشت دور زدم ی پشمک حاج عبدالله هم برداشتم
اب قندو دادم دستش با پشمکو سراسیمه رفتم سر ظرف شکلات دو تا شکلات خوردم ..
یکمم نشستم فشار خودم بیاد سر جاش 😑در حالی ک اصن فشارم نیفتاده بود
رفتم سر یخچال ی موز خوردم یکیم واس اقامون بردم
رفتم تو جام خوابیدم اقامون فشارش اومد سر جاش رفت رفت دسشویی😑
قصه ی ما ب سر رسید
عشقم ب دسشویی رسید 🚽
ولی من هنوز درگیر اینم چررررا ی ادم باید تا وسط راه بره بخوره زمین دوباره برگرده جا اینکه راهشو ادامه بده ۳ بارم این حرکتو تکرار کوند چراااا؟😑