پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶
چند وقتیست که با این واژه غریبه شده م
باور هایم دانه به دانه مانند گندم های هنگام درو شدم به این سو ان سو پرت شده اند
خروار هایی از افکار بی معنی روی ذهنم صف کشیده اند
من ...
من و اویے که باور هایمان زمین تا آسمان فاصله دارند
اویی که نمیخواهد این دانه های کوچک تبدیل به جوانه ای شوند تا ارزوهایم کمی رنگ زندگی بگیرند ....
نمیفهمد مرا ...
راز جوانه زدن گندم ها را ...
شوق شکوفا شدن از دل خاک ...
انگار قطره های باران در محاصره اوست...
اون از جنس من نیست ...
انگار که او متولد مزرعه ذرت است ...